روایتی متفاوت از یادواره ۵۳ شهید منتسب به استانداری خراسان جنوبی | “شبی به یاد قرص قمرها”

در ادامه روایتی از زبان خانم بهروزیفر میخوانید که بر اساس حال و هوای یادواره ۵۳ شهید منتسب به استانداری خراسان جنوبی نگاشته شده است.
به گزارش “پیام خاوران“، شاید آن روز که مرتضی امیری اسفندقه در پیشانینوشت شعر “داغ” در کتاب “چین کلاغ” خود نوشت؛ “علیرضا، نام تنها پسر ِ برادر شهیدم فرهاد (علی) است. او تا پنج سال پس از ازدواج با همه آرزو و انتظار، فرزندی نداشت و پنج سال پس از ازدواج و پس از قطعنامه ۵۹۸ که شهید شد، آن هنگام فرزندش سه ماهه، در راه بود. در آخرین نامهاش نوشته بود: «اگر ماندم و فرزند آمد و پسر بود نامش به یاد برادرم _ رضا _ رضاست و اگر نماندم به یاد من و رضا، علیرضاست و همین شد.»”، هرگز فکر نمیکرد حدود یک دهه بعد، اینجا و در شرقیترین استان ایران زمین و در محفلی برای پاسداشت شهدای استانداری، فرمانداریها و بخشداریهای خراسان جنوبی، این شعرش مطلع صحبتهای مجری برنامه باشد و او با بیان شیوای این ابیات؛
“تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟! / ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد…
آن روز که میبستی بار سفرت را / گفتی به پدر، هر که هنر داشته باشد
باید برود، هرچه شود، گو بشو و باش / بگذار که این جاده خطر داشته باشد
گفتی: نتوان ماند از این بیش، یزیدی است/ هر کس که در این معرکه سر داشته باشد…
رفتی و زنت منتظر نو قدمی بود/ گفتی به پدر : کاش پسر داشته باشد…
اینک پسری از تو یتیم است در اینجا/ در حسرت یک شب که پدر داشته باشد….
برگرد! سفر طول کشید، ای نفس سبز / تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟”
داغ دل مهمانان ویژه این مراسم را زنده کند. مجری ابیات را میخواند و مادران داغدار و همسران زجر کشیده یتیم بزرگ کرده، چه زیبا همزاد پنداری میکردند. لحنش غوغایی در دل مادر شهید میابادی، همسر شهید اسدزاده، دختر شهید زارعی، پسر شهید شخمگر، پدر شهید نصیرایی و برادر شهید قناعت برپا کرده بود.
مقدمه مجری به اجرای خدام سلطان سریر ارتضاء گره خورد، خادمیارانی که پرچم بارگاه ملکوتی آقا امام رضا(ع) را به همراه آورده بودند تا با نوری در چشم حضار، قلب شان را با همنوایی در صلوات خاصه ، به صحن و سرای آن آستان راهی کنند.
مجری بعد از قیامی که به جلوس منتهی شد به احترام سرود ملی! با این جمله شهید چمران که؛ “هنگامی که شیپور جنگ نواخته میشود، شناخت مرد از نامرد آسان میشود”، از جایگاه شهدا گفت و از نخستین فرماندار شهیدی که شرط پذیرش این پست را رخصت برای حضور در جبهه تعیین کرد و وقتی مسئولیت را پذیرفت، ساکش را بست و رفت تا آنجا هم با اعتقاد به این که؛ “وقت آن است که ما مسئولان در جبهه حضور یابیم و با عمل خود دیگران را جذب جبهه و جنگ نماییم”، در حضور در خط مقدم بر دیگران پیشی بگیرد.
او سپس از احمد آتشدست گفت، شهیدی از خطه نهبندان که در وصیتنامه خود نوشت؛” سلام مرا به امام و آقای خامنهای برسانید و بگویید احمد، خلاف انتظار شما گام برنداشت”، و رهبر معظم انقلاب در دوران ریاست جمهوری خود طی پیامی به مناسبت شهادت این دانشجو فرمودند؛”… خبر دانشجو شدنش را شنیدم. از اینکه حزب اللهی مانده بود خدا را شکر کردم… چند ماه پیش عقدش را خواندم و امروز خبر عروجش را میشنوم”.
و بعد از شهید لکزایی گفت، جوانی که ۳۳ سال چشم انتظاری خانواده اش به تحویل جنازه! نه! مشتی استخوان ختم شد و آن گاه به سردار شهید اسدزاده اشاره کرد، مردی که هم رزمنده بود، هم جانباز، هم آزاده و بالاخره عروج به افلاک از در باغ شهادت نصیبش گشت.
حرفهایش به خیر مقدم استاندار که میزبان اصلی جلسه بود، ختم گشت و او خیلی مختصر برگزاری چنین رویدادها و بزرگداشت خانواده شهدا را تکلیفی سنگین بر دوش همه خواند و به تشریح شرایط کشور پرداخت و در خاطره ای مرتبط با مهمان ویژه مراسم-دکتر جلیلی- از زبونی و کوچکی ابرقدرت های دنیا در برابر ایران اسلامی سرافراز گفت.
گفتههای دکتر قناعت درباره صلابت ایران را ۳۱۳ دانش آموز بیرجندی حاضر به خوبی به تصویر کشیدند و آنگاه مجری، مهمان مراسم را به جایگاه دعوت کردو دکتر جلیلی نماینده مقام معظم رهبری در شورای عالی امنیت ملی که در لابه لای جمعیت، آن میانه های سالن، نه در صف اول! نشسته بود، بلند شد تا به اتکای پای مصنوعی اش، طول سالن حسینیه جماران را در میان شور و اشتیاق مردم طی کند و به تریبون بپیوندد.
سعید جلیلی نماینده مقام معظم رهبری در شورای عالی امنیت ملی و عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام به زیبایی و در حدود ۵۰ دقیقه، از شرایط کشور گفت، توفیقاتی که حاصل شده و البته سرخم کردن جهانیان در برابر شکوه ایران و ایرانیان.
حالا نوبت به حاج مجتبی رمضانی رسید، مداح توانمندی که از استان همسایه به مراسم دعوت شده بود تا طرحی نو دراندازد که خوب هم توانست! حاج مجتبی با نوای نوحه، اتفاقات اخیر کشور را به زبان شعر به تصویر کشید و وقتی همه را آماده شنیدن دید، با خاطره ای، داغ همه را تازه کرد.
او به نقل از یکی از دوستی گفت؛ “بعد از اتمام مراسمی در یکی از دانشگاه های کشور، جوانی با دو خانم نزد من آمد و گفت این که شما گفتید شهدا زنده اند را من با تمام وجودم لمس کرده ام، این خانم ها همسر و مادرم هستند، چند وقت پیش که برای خواستگاری اقدام کردم و خانواده خانم شرایطم را پذیرفتند و قرار شد برای بله برون آماده شویم، شبی به پدرم که در سوریه شهید شده، گله کردم و شاکی شدم از این که چرا نمانده تا در مراسم دامادی تنها پسرش حضور داشته باشد، با همین حالت بغض، قاب عکسش را بغل کرده و خوابیدم، در عالم رؤیا از من علت ناراحتی ام را جویا شد و برایش گفتم که فردا شب در بله برون هیچ کسی را ندارم که برایم بزرگی کند، پدر از تکلیفش گفت و گفت؛ تو برو، من کاری می کنم که بله برونت جای سوزن انداختن نداشته باشد”.
حرف ایش به اینجا که رسید، داغ دل خیلی ها تازه تر شد، این را از صدای بلند گریهها میشد فهمید و از حال بد همسر شهید مرادی که حتماً او هم این بی پشت و پناهی را در مراسم عروسی تنها پسرش لمس کرده که در اوج همزاد پنداری از حال رفت و عروس و نوههایش را به تقلا واداشت.
مداح ادامه داد “شب بله برون با مادرم راهی شدیم در حالی که خیلی غصه داشتم که تنهاییم، وسط مراسم تلفن مادرم زنگ خورد و او بعد از خوش و بشی صمیمانه، آدرس خانه پدر عروس را داد و بعد رو به جمعیت گفت؛ بزرگ ما هم الان از راه میرسد. من هم مثل همه تعجب کرده بودم ولی مادرم همه را به صبر دعوت میکرد تا این که زنگ به صدا درآمد، مادرم از من خواست در را باز کنم، باور نمیشد؛ حاج قاسم سلیمانی با چند نفر دیگر، مرا سفت به آغوش کشید و به عنوان بزرگتر ما به جمع پیوست. حضار به آشنایان خود زنگ میزدند و میگفتند حاج قاسم اینجاست، کمی بعد همان طور که پدر قول داده بود، خانه جای سوزن انداختن نداشت”.
مگر میشود از حاج قاسم سلیمانی گفت و از همدردیهایش با خانوادههای شهدا تفسیر و تعریف کرد، بی هیچ واکنشی! مداح بلوایی به پا کرد با این خاطره! تا یکی از به یادماندنیترین یادوارهها را برای خانواده شهدای استانداری، فرمانداریها و بخشداریهای استان و البته عموم مردمی که به احترام شهدا، سالن حسینیه جماران را هیئتی حسینی کرده بودند، به یادگار بگذارد.
حالا دیگر موقع تکریم و تجلیل بود، دختران هنرمندی که آمده بودند تا به قصد تیمن و تبرک هنر خود، تصویر شهدا را ترسیم کنند، کارشان تمام شده بود و مظلومیت شهیدان چقدر در این طرح های گرافیکی خودنمایی می کرد و حکمت خدا در این تصاویر نقاشی شده و در آن تخته شاسی هایی که عکس شهدا را بر خود داشت، به وضوح دیده می شد، شباهت غریب پدران شهید با نسلی که از آنها بر جای مانده بود.
مراسم رسمی تمام شد اما این جلسه هم حاشیههایی داشت پررنگتر از متن، از جوانانی که دور استاندار حلقه زده بودند تا آن پا به سن گذاشتههایی که دکتر جلیلی را احاطه کرده بودند تا احوال هم استانیشان را جویا شوند و با او عکسی به یادگار بگیرند.
سالن حسینیه جماران خالی شد، اما عطر خوش ارواح طیبه شهدایی که در این برنامه از آنها یاد سد، قطعاً هنوز هم در فضای سالن استشمام میشود.
انتهای پیام/ ۱۰۲
برچسب ها :یادداشت، خانم بهروزی فر ، یادواره شهدا
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰