گفت و گو با همسر نخستین شهید مدافع حرم دراستان

عاشقی که دلش جای دیگربود

پاییز خیلی از خاطره ها را به یاد می آورد. رنگ رنگ برگ ها، وزش باد و بارش باران و شاید روزی سرد، اما حال و هوای پاییز، همه آن خاطره ها نیست. شهد شیرینی است که یادآوری اش هنوز کامش را شیرین می کند.

به گزارش پایگاه خبری” پیام خاوران ”  18 آبان سالگرد ازدواجشان است، در ششمین سالگرد، حالا یک نفرشان نیست، چند ماهی است راهش را بریده و آسمانی شده است. کیکی و شمعی در کار نیست، شمع، چند ماه است که بر مزارش می سوزد و فقط خاطرات آن را بانوی صبوری در ذهن دارد که باید روزهای سرد را برای تنها پسرش گرم کند.

 

مادر شهید مرتضی

21 اسفند 96 مشتاقانه برای دفاع از حرم رفت و یک ماه بعد خبر عروجش را آوردند، از تیفورسوریه، از کیلومترها آن طرف تر، چند سال منتظر این روز بود وهمیشه حرفش را می زد، با لبخند به مادرش می گفت مادر شهید مرتضی و شوخی و خنده هایش مجالی برای اعتراض به مادر نمی داد و اگر این همه اشتیاق نبود بی خیال زندگی، راه سوریه را در پیش نمی گرفت میان آن همه غربت، اضطراب، نا آرامی، جنگ، خون، داعش و … اما رفت چون دلش جای دیگری گیر کرده بود؛ عشق به زینب (س)، حسین (ع) و رقیه (س). درد بود که دلش را بزرگ کرد و غیرت بود که نمی  گذاشت بی حرمتی و نا امنی را در حرمی که برایش عشق بود، برتابد.

 

راه سوریه با همه ناهمواری، برایش هموار شد و انتظارش زیاد طولانی نشد تا مادرش را مادر شهید مرتضی بخوانند با این تفاوت که چند گامی جلوتر رفت و اولین شد، اولین شهید مدافع حرم در خراسان جنوبی؛ شهید «مرتضی بصیری پور».

 

روز گذشته ششمین سالگرد ازدواج آن ها بود اما «فهیمه احسان فر» بانوی 30 ساله و طاها بصیری پور سه سال و هشت ماهه، کامشان را با یاد او شیرین کردند،  همسری که کمتر از شش سال با او زندگی کرد.

 

 ویژگی های شهید

از شهید مرتضی خاطره ها دارد، از دست و دلبازی فراوانی که او را میان دوست و آشنا معروف کرده بود و از شوخ طبعی، مهربانی و اجتماعی بودنش، از تربیت و احترامی که نه فقط برای بزرگ ترها رعایت می کرد بلکه در ذهن بچه ها هم ماندگارش کرد، از عشقی که به همسرش داشت و دایم او را بانو و خانم جان صدا می کرد.

 

از این که نمی توانست بیشتر از 10 دقیقه قهر یا ناراحت باشد، از این که هیچ درخواستی را رد نمی کرد حتی اگر پولی برای قرض دادن نداشت از دیگری می گرفت و امانت می داد و گاه همه موجودی جیبش را حتی اگر قرض  گرفته بود کمک می کرد. حالا فهیمه احسان فر در اوج جوانی تنها مانده و باید دلتنگی هایش را به آخر شب های بلند پاییز و زمستان گره بزند تا طاهای کوچک، اشک های مادر را نبیند اما شاکی نیست بلکه شکرگزار است.

بیشتر بخوانید   رونمایی از کتاب "نشانی از قهرمان بی نشان" حاوی خاطرات شهید محمد قهرمان

 

می گوید: راهی که آقا  مرتضی رفت عاقبت به خیری و به دلیل دستگیری از کار مردم  بود. دوست داشت زودتر از دوستانش شهید مدافع حرم شود و هر وقت رفتن او به سوریه لغو می شد ناراحت بود.

 

هر زمان تلویزیون از شهدای مدافع حرم می گفت مرتضی حسرت می خورد و به همسرش می گفت باید از خانواده این شهیدان یاد بگیرد و یک بار تاکید کرد «ببین همسر شهید چطور صحبت می کند، باید یاد بگیری» و فهیمه که هیچ وقت شهادت او را تصور نمی کرد ناراحتی اش را نشان می‌داد اما مرتضی ول کن نبود، بارها او را بر مزار شهدای حرم می‌برد تا ذهنش آماده شود.

 

 تابع مقام معظم رهبری

همسر شهید ادامه می دهد : به شدت تابع مقام معظم رهبری بود و خودش را در برابر ایشان مسئول می دانست بیشتر سخنرانی هایشان را دنبال  و به خانواده هم پیروی از ایشان را توصیه می کرد حتی می گفت سکوت کنند تا راحت گفته های رهبری را گوش  کند.

 

نیروی سپاه و منطقه کارش، چابهار بود و نیروهای آن جا به سوریه اعزام نمی شدند  البته چند نفر از همکارانش از آن جا عازم سوریه شده و باز گشته بودند بنابراین شهادت او را تصور نمی کردم و چون پیگیری و اصرار مرتضی را برای رفتن می دیدم، رفتن و بازگشتش را مانند همکارانش در چابهار تصور می کردم.

دیگر حرفی باقی نمی ماند وقتی در صحبت ها مرتضی می گفت انتخاب با خودت هست، جواب حضرت زینب (س) و امام حسین (ع) را خودت باید بدهی، شهید شدن و خانواده شهید بودن لیاقت می خواهد. به گفته «احسان فر» هر چه بود بین او و خدایش بود، عهدی در سکوت که حتی با من هم بازگو نکرد اما راه سوریه را برایش خواستنی کرد.

 

تا این که بالاخره رفتنش برای 21 اسفند 96 قطعی شد.  وقتی قصد رفتن کرد چمدانی از مادر امانت گرفت و فهیمه بارش را از لباس، مسواک، خمیر دندان و … سبک بست و شلواری که دیگر به پایش نشد و با زخم ترکش به هم دوخته شد، چمدانی که گشوده نشد، نبات، آجیل محلی، عناب و انجیری که مادر در چمدان گذاشت تا سوریه رفت و حالا بعد از چند ماه، همچنان دست نخورده در چمدان برگشتی باقی مانده است.

بیشتر بخوانید   برگزاری مراسم آبروی محله در خضری دشت بیاض+ عکس

 

دو برگ از دفترچه ای که شب آخر با هم بودن وصیت هایش را در آن نوشت، قرض ها و بدهی هایی که دوباره فهرست شد و چند روزی که در بیرجند بیشتر با فامیل و دوستانش گذراند و گفته و نگفته حلالیت طلبید.

 

زمان رفتن که رسید، هواپیمای تهران که نشست وقتی آخرین عکس ها را با پسر و خانواده اش در فرودگاه گرفت به بهانه آشنا شدن با تیم و دوستان جدید، زود خداحافظی کرد مبادا اندیشه ای، ترسی یا غم دوری در او نمایان شود زود رفت تا دل کندن راحت تر باشد.

 

 آخرین تماس

همسرشهید می گوید: در یک ماهی که نبود هر روز تماس می گرفت و مانند همیشه از همه مسائل خانواده و فرزندش می پرسید اما نمی توانست به خوبی از وضعیت شان در سوریه بگوید، می گفت کارمان سخت است دعا کنید.

 

آن روزها کلاس رانندگی می رفتم و خودم را برای امتحان آماده می کردم، مرتضی آخرین شب زندگی اش در تماس تلفنی گفت فردا پولی به حسابی واریز می‌کند که حتما از آن خبر می گیرد.

 

صبح 20  فروردین خودم را درگیر کتاب آیین نامه کردم و سراغ تلویزیون نرفتم اما عصر برادرش از منطقه ای پرسید که مرتضی در سوریه مشغول نبرد بود چون زیر نویس شبکه خبر، از حمله به سوریه و شهادت گفته بود.

 

اسم محل را به یاد نداشتم. به چند نفر از همکاران چابهار زنگ زدم تا اسم دقیق محل حضور مرتضی را بپرسم اما دوستانش که از شهادت مرتضی خبر داشتند طفره رفتند و گفتند اسم شهر را می پرسند و خبر می دهند.

 

او ادامه می دهد: راهی آموزشگاه رانندگی شدم که در کلاس، از طرف پدر شوهرم تماسی داشتم اما رد دادم در این بین تماس ها از خطی ناشناس ادامه داشت و به ناچار پاسخ دادم.

مسئولی از من خواست خودم را به خانه  پدر شوهرم برسانم. آشفتگی و نگرانی بر قلب و جسمم حاکم شده بود. با آژانس تماس گرفتم و تاکسی خواستم اما سرگردان آن را لغو کردم.

با برادر شهید تماس گرفتم و با هزاران اندیشه خوب و بد خودم را به خانه رساندم. در منزل پدر مرتضی غوغایی بود و دیدن آن همه آدم، پرچم و لباس های سیاه مرا غافل گیر کرده بود. خیلی ها انگار از شهادت مرتضی با خبر بودند، رمقی برای راه رفتن نداشتم، جلوی در نشستم و …

بیشتر بخوانید   کویرتایر؛ مزین به شهید گمنام شد

 حسرت بر دل مانده

«احسان فر» می گوید: حسرت یک دیدار تنها بر دلم مانده است، کاش برای وداع با مرتضی تنها بودم، کاش همه حرف های دلم را می  گفتم، ای کاش … اما خوشحال است که استقبال بی نظیری از شوهرش شد خوشحال است که مرتضایش به شکوه و عزت رسید، همه به احترامش ایستادند بس که حرمت داری کرد، همه مهربانی کردند بس که مهربان بود و همان طور که می خواست اول شد، اولین شهید خراسان جنوبی در دفاع از حرم، مردم هیچ گاه اولین ها را از یاد نمی برند.

 

هر چند حالا فهیمه و طاها جای خالی اش را هر لحظه خیلی حس می کنند، از همان هنگام سوار شدن بر هواپیما یا زمانی که برای آوردن زندگی ساده شان به چابهار سفر کرده بودند و خاطره هایش را هم از آن جا آوردند.

 

یا روزی که فهیمه چند بار میخ به دیوار کوبید تا تصویر مرتضی را تابلوی زندگی اش کند اما هر چند بار خراب کوبید، یا روزی که دفترچه خاطرات پاره اش را آوردند، انگشتر خونی، پلاک و وصیت نامه و چمدانی که این چند ماه باز نشد، لباس هایی که با ترکش خمپاره به هم دوخته شد همه و همه جای خالی او را فریاد می‌کند.

 

با این همه فهیمه احسان فر، ناشکری نمی‌کند شکرگزار خداست که همسر مهربانش بهترین راه را رفته و افتخاری نصیبش شده است. می خواهد درس های پدر را به پسر سه سال و هشت ماهه اش یاد بدهد و درس راه رفتن در مسیر رهبری را آویزه گوشش کند.

 

طاهای کوچکش که می خواهد خلبان شود یا با موتور به جنگ دشمن برود.حالا صدای مرتضی در گوش فهیمه ماندگار شده است طاها هم گاهی بهانه پدر را می گیرد و می‌پرسد کی از پیش خدا و امام علی(ع)، امام حسن (ع) و امام حسین(ع)  بر می گردد؟ کی کارش با آن ها تمام می شود «بگو به من زنگ بزند».

 

مردم هیچ گاه اولین ها را از خاطر نمی برند اولین ها همیشه ماندگارند.

منبع :خراسان جنوبی

انتهای پیام#

چاپ و دانلود PDF

ارسال نظر

دیدگاه خود را بیان کنید :

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*
*

پربازدید ترین خبرها